به دیدارم بیا در شبی سرد
روشنی ده این دل پردرد
بی تو چون درختی تکیده ام
که از جور زمان می لرزه پشتم
بی تو چون گلی پژمرده م
که از دوری یار افسردم
بی تو چون دختری گریانم
که در پی سرابی می نالم
مهربانم گوش کن فریاد دلم :
من بی تو عمریه مردم
بدست شیخ گنجی در دسته
به دیدارم بیا در شبی سرد
روشنی ده این دل پردرد
بی تو چون درختی تکیده ام
که از جور زمان می لرزه پشتم
بی تو چون گلی پژمرده م
که از دوری یار افسردم
بی تو چون دختری گریانم
که در پی سرابی می نالم
مهربانم گوش کن فریاد دلم :
من بی تو عمریه مردم
بدست شیخ گنجی در دسته
هو المحبوب
در زمان حضرت سلیمان دو تا گنجشک یه گوشه ای نشسته بودند.
گنجشک نر به گنجشک ماده اظهار محبت می کرد. می گفت تو محبوبه
منی. تو همسر منی. دوستت دارم. عاشقتم. چرا به من کم محبتی؟ چرا
محلم نمیذاری؟ فکر کردی من کم قدرت دارم تو این عالم عیال؟ من اگه
بخوام می تونم با نوک منقارم تخت و تاج سلیمان رو بردارم بندازم تو
دریا. باد که مسخر سلیمان بود پیام رو به گوش سلیمان رسوند. حضرت
تبسمی کرد و فرمود اون گنجشک ها رو بیارید پیش من. آوردند.سلیمان
به گنجشک نر گفت خوب ادعاتو اجرا کن بینم. گفت من چنین قدرتی
ندارم.سلیمان گفت پس الان به همسرت گفتی؟ گفت خوب شوهر گاهی جلو
همسرش کلاس میاد یه خالی ای می بنده. عاشق که ملامت نمیشه. من
عاشقم. یه چی گفتم ولی یا نبی الله واقعا دوسش دارم. این به ما محل نمیذاره.
حضرت به گنجشک ماده گفت اینکه به تو اظهار محبت میکنه چرا محلش
نمیدی؟ گفت یا نبی الله چون دروغ میگه هم منو دوست داره هم یه گنجشک
دیگه رو. مگه تو یک دل چند تا محبت جا میگیره؟ این کلام در دل جناب سلیمان
چنان اثری گذاشت که تا چهل روز گریه می کرد و فقط یک دعا می کرد. می گفت:
الهی دل سلیمان رو از محبت غیر خودت خالی کن.
بله مگه توی یه دل چند تا محبت جا میگیره؟؟؟بماند که خیلی از ماها توی همین چند
تا محبت هم خبری از محبت خدا نیست...
بدست شیخ گنجی در دسته
حال خود بس تباه میبینم
نامهی دل سیاه میبینم
یوسف روح را ز شومی نفس
مانده در قعر چاه میبینم
خط طومار عمر میخوانم
همه واحسرتاه میبینم
در دل بیقرار مینگرم
ناله و سوز و آه میبینم
ره دراز است و دور من خود را
همه بیزاد راه میبینم
پایمردی که دست او گیرد
محض لطف اله میبینم
عذر خواه عبید بیچاره
کرم پادشاه میبینم
بدست شیخ گنجی در دسته
گفتم چگونه باید ناز تو را کشیدن
گفتا به قیمت دل از غیر ما بریدن
***
یابن الحسن !
برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند کالایی – هر چند اندک – آورده بودند ،
سفارش نامه ای هم از یعقوب داشتند .
اما ...
ای آقا ! ای کریم ! ای سرور !
ما درماندگان ، دستمان خالی و رویمان سیاه است .
آن کالای اندک را هم نداریم .
اما... نه ،
کالایی هر چند ناقابل و کم بها آورده ایم .
دل شکسته داریم
و مقدورمان هم سری است که در پایت افکنیم .
ناامیدیم و به امید آمده ایم .
افسرده ایم و چشم به لطف و احسان تو دوخته ایم .
سفارش نامه ای هم داریم .
پهلوی شکسته مادر مظلومه ات زهرا را به شفاعت آورده ایم .
یا صاحب الزمان !
به یقین ، تو از یوسف مهربانتری .
تو از یوسف بخشنده تری .
به فریادمان برس ، درمانده ایم .
بدست شیخ گنجی در دسته
اگر از کویم گذر کردی بعد سالها
بوی جانانم کند بیدار قلب در خاک مرا
سلام دوستان همیشه عاشق ما نظرکه میدهید؟