یارب مرا یاری بده تا خوب آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم ،خوارش کنم ،زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دل نشین
صد شعله در جانش زنم،صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ،از غصه بیمارش کنم
بذری به پایش افکنم ،گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر،کالای بازارش کنم
گوید بیفزا مهر خود،گویم بکاهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای،چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من فارغ شد از سودای من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
گیسوی خود افشان کنم،جادوی خود گریان کنم
با گونه گون سوگندها،بار دگر یارش کنم
چون یار شد، بار دگر کوشم به آزاری دگر
تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش کنم
" سیمین بهبهانی"
جواب شعر سرکار خانم بهبهانی
یارت شوم ، یارت شوم، هرچند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر ستم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفابخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانی ام از کوی خود،وز باز خوانی سوی خود
با قهر و قهرت خوشدلم،هر عشوه در کارم کنی
من طایر پر بسته ام در کنج غم بنشسته ام
من کی قفس بشکسته ام تا خود گرفتارم کنی
من عاشقی دلداده ام ،بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم،آخر ای آرام جان بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی، روز دگر جانم دهی
کامم دهی کامم دهی ،الطاف بسیارم کنی
شمع شب افروزم شوی ، غمخوار و دلسوزم شوی
هر روز و شب آفرین بر طبع سرشارم کنی.
"ابراهیم صهبا"
حال جواب سرکار خانم بهبهانی به آقای صهبا
گفتی شفا بخشم ترا وز عشق بیمارت کنم؟
یعنی به خود دشمن شوم با خویشتن یارت کنم؟
گفتی که دلدارت شوم ،شمع شب تارت شوم؟
خوابی مبارک دیده ای ترسم که بیدارت کنم.
"سیمین بهبهانی"