یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست
سجده ای زد بر لب درگاه او پر ز لیلا شد دل پر اه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای
وندر این بازی شکستم داده ای نشر عشق به جانم میزنی
دردم از لیلاست دارم میزنی اخر از من چه گناهی دیده ای
خسته ام زین عشق دل خونم مکن من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو لیلای تو....من نیستم
گفت:ای دیوانه لیلایت منم در رگ پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت اواره ی صحرا نشد گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا رب غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم