امشبم تا به سحر دل به تمنای تو بود تا سحر در نظرم نرگس شهلای تو بود نشد از بس همه جا یاد تو و جای تو بود دیده تا قعر وجود محو تماشای تو بود وای از این دل که اسیر رخ زیبای تو بود هر دو از رنگ دو تا زلف فریبای تو بود درد عشقی که همه وعدهء بی جای تو بود وه چه فرخنده شبی فرصت رویای تو بود مبتلا دردی بدیدم روزگارش چون بهار
هر چه کردم که دل از خاطر تو برگیرم
یاد باد از طرب دل که در آن جمع وصال
آن دو تا نرگس مست جام دلم را بشکست
یادم از رنگ شراب آمد و وقت غروب
من کجایم؟اینهمه بند و بلایم ز کجا؟
حالیا وقت سحر آمد و شب خیمه کشید
87/7/14
12:0 صبح
12:0 صبح
امشبم تا به سحر دل به تمنای تو بود
بدست شیخ گنجی در دسته
جویبار دیدگانش که به دریای تو بود
شعراز: بهار