ای وای ، در این دار فنا خستگی ما چیزی نبود ، جز غم دلبستگی ما
چون ساعت رفتن برسد ، الفت هستی صد پاره شود ، با همه پیوستگی ما
ما جمله ، اسیران من و مائی خویشیم اینجا ست ، همان علت صد دستگی ما
افسوس ، که با قید تعلق خبری نیست زآزادگی مطلق و وارستگی ما
نیک و بد تقدیر ، که تغییر پذیر است تعبیر شود، پستی و برجستگی ما
این عقربه تند زمان است ، که خندد بر راه دراز و قدم آهستگی ما
در عین جوانی ، بشگفتند یکایک پیران جهان ز بشکستگی ما
_
دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز
جان به لب آمد و لب برلب جانان نرسید دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز
همه خفتن به غیر از من و پروانه و شمع قصه ما دو سه دیوانه در از است هنوز
گرچه بیگانه زخود گفتم دیوانه دل چاره عاشق کش بیگانه نواز است هنوز
_