سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/7/28
8:57 صبح

شعرهای شورانگیز

بدست شیخ گنجی در دسته

نمی دانی چقدر دوستت دارم !

نمی دانم چقدر دوستم داری؟

---------------------

دست عشق از دامن دل دور باد!

می توان آیا به دل دستور داد؟

می توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟

آن که دستور زبان عشق را

بی گزاره در نهاد ما نهاد

خوب می دانست تیغ تیز را

در کف ِ مستی نمی بایست داد.

-------------------

وقتی که رفت و منو از یاد برد   هر چی که داشتم همه رو باد برد

تو کنج عزلت خودم نشستم     هر چی که آینه بود زدم شکستم

زخم زبونا رو به جون خریدم    از همه حتی از خودم بریدم

چه عشق ناروایی          

        چه درد بی دوایی

             چه زخم ناتمومی

               چه سر نوشت شومی

باتو ام ای که آبرومو بردی     کشتی منو اما خودت نمردی

مث یه کابوس اومدی و رفتی   آتیش به زندگیم زدی و رفتی

رفتی و من موندم و خاکسترم   بلای تو کاش نمیومد سرم

--------------------------

آهای همیشه و هنوز توی قلبم

خبر داری داره میسوزه قلبم

یه بار شده سراغمو بگیری

سراغ درد و داغمو بگیری

جای اینکه تشنه ی خونم باشی

یه بار شده دل نگرونم باشی

اما با این همه نا مهربونی

کاشکی بفهمی که عزیز جونی

یار قشنگ دلم

بیا که تنگه دلم

تا کی با دلتنگی

باید بجنگه دلم

من از تو بی خبرم

تو از همه دنیا

نمیدونی بی تو

 پر از غمه دنیا

خنده رو از روی لبم رفتی

عشقمو خیلی دست کم گرفتی

حیف نبود به جای حق شناسی

این همه بی وفایی نا سپاسی

خوب میدونم غریبه ای با دلم

از تو یه دنیا فاصله اس تا دلم

اما بازم میخونم که برگردی و

تموم کنی این همه نامردیو

-------------------------

گر کسی از عشق من یادی کند،

خرده از این سینه و رازم کند،

حال من فارق از تمام ناله هاست،

خاطرم شاد از تمام غصه هاست،

شور و شیدایی، همه ارزیدنی است.

حس ناب عاشقی، نادیدنی است،

آسمان انگار، از نو آبی شده،

لحظه‌ها، مهمان یک نوری شده،

هر شکوفه روی شاخه ‌رقصیده است،

یا که بلبل از غمی آکنده است،

هر کلامی معنی‌اش، جاری ‌می‌شود.

هر نگاهی، گاه، جاودانی می‌شود.

گرچه شب‌ها اشک مهمان من است

--------------------

ازوبلاگ صفورا