رسید آن لحظه از هم بریدن
به غربت رفتن و یار را ندیدن
خداحافظ رفیقان راه دوره
دلم تنگه ولی سنگ صبوره
جدائی شیر را روباه سازد
جدائی عمر را کوتاه سازد
من آن مرغم که با یک تیر صیاد
ز اوج آسمان یکباره افتاد
به جز رفتن به غربت برنگشتن
ندارم چاره ای فریاد فریاد
دلم گردد اگر آسوده از غم
کجا یادت توانم بردن از یاد