سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/8/11
11:7 صبح

ای به داد من رسیده ، تو روزای خود شکستن

بدست شیخ گنجی در دسته

ای به داد من رسیده ، تو روزای خود شکستن


ای چراغ مهربونی ، تو شبای وحشت من


ای تبلور حقیقت ، توی لحظه های تردید


تو شبو از من گرفتی ، تو منو دادی به خورشید


اگه باشی یا نباشی ، برای من تکیه گاهی


برای من که اسیرم ، چوب پیری ، جون پناهی


یاور همیــــــــشه مومن ، تو برو سفر سلامت


غم من نخور که دوریت ، برای من شده عادت


ناجی عاطفه من ، شعرم از تو خون گرفته


رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته


اگه مدیون تو باشم ، اگه از تو باشه جونم


قدر اون لحظه ندانست ، که منو دادی نشونم


یاور همیــــــــشه مومن ، تو برو سفر سلامت


غم من نخور که دوریت ، برای من شده عادت

وقتی شب ، شب سفر بود  ، توی کوچه های وحشت


وقتی همسایه کسی بود ، واسه بردنم به ظلمت


وقتی هر ثانیه شب ، تپش هراس من بود


وقتی زخم خنجر دوست ، بهترین لباس من بود


تو با دست مهربونیت به تنم مرحم کشیدی


برام از روشنی گفتی ، حلقه شبو دریدی


یاور همیــــــــشه مومن ، تو برو سفر سلامت


غم من نخور که دوریت ، برای من شده عادت


ای طلوع اولین دوست ، ای رفیق آخر من


به سلامت سفرت خوش ، ای یگانه یاور من


مقصدت هر جا که باشه ، هر جای دنیا که باشی


اونور مرز شقایق ، پشت لحظه ها که باشی


خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود


تنها دست تو رسیده ، دست بی ریای من بود


یاور همیــــــــشه مومن ، تو برو سفر سلامت


غم من نخور که دوریت ، برای من شده عادت