سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/10/10
12:0 صبح

از کعبه رو بکرب و بلا میکند حسین

بدست شیخ گنجی در دسته

نشان

 

از کعبه رو بکرب و بلا می‌کند حسین 
و آنجا دوباره کعبه بنا می‌کند حسین

گر ساخته است خانه اى از سنگ و گل خلیل 
آنجا بناز خون خدا میکند حسین

روزى که حاجیان به حرم روى می‌نهند 
پشت از حریم کعبه چرا؟ می‌کند حسین

آن حج نا تمام که بر عمره شد بدل
 اتمام آن به دشت بلا می‌کند حسین
 
آنجا وقوف در عرفات ار نکرده است
فریاد معرفت همه جا می‌کند حسین
 
آنجا اگر که فرصت قربانیش نبود
 اینجا هر آنچه هست فدا می‌کند حسین
 
آنجا که سعى بین صفا در دویدن است
 اینجا به قتلگاه صفا می‌کند حسین

آنجا حنا حرام بود بهر حاجیان
 اینجا ز خون خویش حنا می‌کند حسین
 
وقتى به خیمه گاه رود از پى وداع 
اینجا دوباره حج نساء می‌کند حسین
 
بعد از هزار سال به همراه حاجیان 
هر سال رو به سوى منا می‌کند حسین
 
از چار سوى کعبه ، ز گلدسته ها هنوز
 هر صبح و ظهر و شام ندا می‌کند حسین
 
بشنو دعاى در عرفاتش که بنگرى
 با سوز دل هنوز دعا می‌کند حسین

 سر داده است و حکم شفاعت گرفته است
بر وعده اى که داده وفا می‌کند حسین

 

-------

تا نقش تو در دیده ما خانه نشین شد

هر جا که نشستیم چو فردوس برین شد

(مولانا)

 


 


86/3/1
12:0 صبح

امانت

بدست شیخ گنجی در دسته

 

 

اى ز غم فراق تو جان مرا شکایتى
بر در تو نشسته ام منتظر عنایتى
گر چه بمیرم از غمت هم نکنى به من نظر
ور همه خون کنى دلم، هم نکنم شکایتى
ورچه نثار تو کنم جان، نرهم ز درد تو
نیست از آنکه تا ابد عشق تو را نهایتى
دل ز فراق گشت خون، جان به لب آمد از غمت
زحمتم آید، ار کنم از غم تو حکایتى
برد ز من هواى تو جان عزیز، اى دریغ
کشت مرا جفاى تو بی سبب جنایتى
گر چه برانى از برم باز نگردم از درت
چون ز در عنایتت یافته ام هدایتى
خسته عراقى آن توست، دور مکن ز درگهش
تا نرود فغان کنان از تو به هر ولایتى

*****

هر که‌ دلارام‌ دید از دلش‌ آرام‌ رفت‌
چشم‌ ندارد خلاص‌ هر که‌ در این‌ دام‌ رفت

یاد تو می‌رفت‌ و ما عاشق‌ و بی‌دل‌ بدیم‌
پرده‌ برانداختی‌ کار به‌ اتمام‌ رفت

ماه‌ نتابد به‌ روز چیست‌ که‌ در خانه‌ تافت‌
سرو نروید به‌ بام‌ کیست‌ که‌ بر بام‌ رفت

مشعله‌ای‌ بر فروخت‌ پرتو خورشید عشق‌
خرمن‌ خاصان‌ بسوخت‌ خانه‌گه‌ عام‌ رفت

عارف‌ مجموع‌ را در پس‌ دیوار صبر
طاقت‌ صبرش‌ نبود ننگ‌ شد و نام‌ رفت

گر به‌ همه‌ عمر خویش‌ با تو برآرم‌ دمی‌
حاصل‌ عمر آن‌ دم‌ است‌ باقی‌ ایام‌ رفت

هر که‌ هوایی‌ نپخت‌ یا به‌ فراقی‌ نسوخت‌
آخر عمر از جهان‌ چو برود خام‌ رفت

ما قدم‌ از سر کنیم‌ در طلب‌ دوستان‌
راه‌ به‌ جایی‌ نبرد هر که‌ به‌ اقدام‌ رفت

همت‌ سعدی‌ به‌ عشق‌ میل‌ نکردی‌ ولی‌
می‌ چو فرو شد به‌ کام‌ عقل‌ به‌ ناکام‌ رفت‌

سعدی

 


<   <<   46   47   48   49