سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/7/15
12:0 صبح

دو روبایی ناب

بدست شیخ گنجی در دسته

 

تو چه کردی که دل آشفته وسرگردان است
دیده با دل  شده  همراه و زغم گریان است
پای  جز کوی  تو میلش  نرود   جای  دگر
عقلم از این  همه  دلدادگیم   حیران   است

==

میل دلم گشته به دیدار تو

باز نما در که رسد یـــار تو

بهرپذیرای من اجبارنیسـت

آمدنم هست ز اصــــرارتـو

 

 


87/7/14
12:0 صبح

امشبم تا به سحر دل به تمنای تو بود

بدست شیخ گنجی در دسته

                  

امشبم تا به سحر دل به تمنای تو بود

تا سحر در نظرم نرگس شهلای تو بود
هر چه کردم که دل از خاطر تو برگیرم

نشد از بس همه جا یاد تو و جای تو بود
یاد باد از طرب دل که در آن جمع وصال

دیده تا قعر وجود محو تماشای تو بود
آن دو تا نرگس مست جام دلم را بشکست

وای از این دل که اسیر رخ زیبای تو بود
یادم از رنگ شراب آمد و وقت غروب

هر دو از رنگ دو تا زلف فریبای تو بود
من کجایم؟اینهمه بند و بلایم ز کجا؟

درد عشقی که همه وعدهء بی جای تو بود
حالیا وقت سحر آمد و شب خیمه کشید

وه چه فرخنده شبی فرصت رویای تو بود

مبتلا دردی بدیدم روزگارش چون بهار

جویبار دیدگانش که به دریای تو بود
شعراز: بهار
                                          

87/7/4
12:0 صبح

ازهمه کس بریده ام تا به خدا رسیده ام

بدست شیخ گنجی در دسته


 ازهمه کس بریده ام  تا  به خدا رسیده ام

مهربشر نمی خرم رحمت حق چودیده ام

نازترین  نیا زها   ، بودن  با  نیا ز  بود

من به  اله  بی نیاز با  دل خود  رسیده ام

شاکرلطف حق منم، تا که به خدمتی رسم

اوکه جوازعالم است من به کجا رسیده ام

مکتب ومدرسه  ترا  ،  پیرمغان ز او ترا

من که زجام این جهان به منتهی رسیده ام

من چه غرورکرده ام؟ریشه دوانده دردلم

خود ارنی ولن تری  زگوش اورسیده ام

قامت بی ساز  دلم  در قلمت  حصار شد

ای شه بی حصرونفر تا نگهت رسیده ام

مرشد حق من تویی،واسطه را من چکنم

موج طراوتم دهی من به جرس رسیده ام

گله بی رقیب را ، حمله گرگ ومیش را

من چه نهایتش دهم تا به خمت رسیده ام

کس نشمردمرحمت،روح جهانی ای حمد

ازکه سراغ گیرمت،من به خودت رسیده ام

من  به تمنای  تو دل تا به هوس کشیده ام

دست به دست من بده تا به حذررسیده ام

رمز سماع در رگم ، شوق چکیده ازکفم

تا به جهان سبز تو  با عظمت رسیده ام

راه خطا تو بسته ای ،عین شراب بر لبم

از همه کوزه ها پرم تا به لبت رسیده ام

نقل به کام گشته ام ،مهره نشانه گشته ام

تا که به کوی بی کسان بینفسم رسیده ام

پاک کن این رنگ سیه،جلوه کن ای مرشد ومه

من که در این سوز گنه به اصفیا رسیده ام

تا به کی ازخصم درون،دود به ریش دل کنم

من که به ساحت نظر به لطف حق رسیده ام

بر گزیده از وبلاگ / بلور احساس

 

بیا بیا نظربده:


87/7/3
12:0 صبح

رها کردی دلم رفتی کجایی...

بدست شیخ گنجی در دسته

 

رها کردی دلم رفتی کجایی...

خیال کردم تو هم درد اشنایی...

به دل گفتم تو هم همرنگ مایی...

خیال کردم تو هم در بادیه عسق...

اسیر حسرت و رنج و بلایی...

ندونستم که بی مهر و وفایی...

نفهمیدم گرفتار هوایی...

ندونستم ته دیدار شیرین...

نهفته چهره ی تلخ جدایی...

تو که گفتی دلت عاشقترینه...

دلت عاشقترین قلب زمینه...

همیشه مهربونه با دله من...

برای قلب تنهام همنشینه...

چرا پس دل بدیده بی وفایی...

شده قربانیت بی خون بهایی...

نفهمیدی امید نا امیدی...

رها کردی دلم رفتی کجایی...


87/7/3
12:0 صبح

اگه از یــاد تو رفتــــــم

بدست شیخ گنجی در دسته

                                              

اگه از یــاد تو رفتــــــم ،اگه رفتــــی تـــــو ز دســتم

اگه یـــار دیگرونــــی ، مـــن هنـوز عاشقت هستم

با وجــود این که گفتـی ، دیگه قـــهری تا قیـــامت

با تـــموم سادگــی هام ، گفتـــــم اما به سلامــــت

شاید این خوابه که دیدم، هرچی حرف از تو شنیدم

قـــلب نابــاور مـــن گفت، مـــن به عشقـت نرسیدم

پیــــش ازاین نگفته بـودی ،غیرما کسی روداری

توی غم ها،توی شادی،سر رو شونش می گذاری

تــــورو می بخشــم و هرگز دیگه یادت نمی افتم

 ? نویسنده: هستی 

 

حالا بر بروی این گل  کلیک کن : تا به یه دنیای دیگه ای سفر کنی! 


<   <<   41   42   43   44   45   >>   >