سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/7/26
12:0 صبح

تو را دوست دارم،

بدست شیخ گنجی در دسته

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar20.sub.ir

تو را دوست دارم، چون حس آرامش داشتن را دوست دارم .

تو را دوست دارم، چون عشق و عاشقی را دوست دارم .

تو را دوست دارم، چون حس دوست داشتن را دوست دارم .

تو را دوست دارم، چون با تو نفس کشیدن را دوست دارم .

تو را دوست دارم، چون زندگی را دوست دارم .

تو را دوست دارم، چون ...

امید داشتن را دوست دارم.


87/7/25
11:2 صبح

نذرکردیم که در مملکت عشق مرادت باشیم

بدست شیخ گنجی در دسته

نذرکردیم که در مملکت عشق مرادت باشیم      

در میان پریان و صمنان سوگل باغت باشیم

 خنده کردند و بگفتند تو را عقلت کوی                 

که میان گل و مل کم ز زغن ها   باشیم

 کار عشق است  که عقل را بربودیده چنین            

باشد آیا که شود خاک شهنشاه باشیم

 یوسف جام جهانی و مرادی است مرا           

بود آیا که به گاه نظرت ما چو زلیخا باشیم

 حوریان جمله ثنای رخ تو می گویند             

ما که کم از زغنیم را به چه کارت باشیم

 حرف بیهوده بسی گفتم و خود می دانم           

که در این سلسله حتی نه کنیزی باشیم

 نه ترنجی و نه تیغی که کف خود ببرم           

روی بنمای که تا عمر بود حلقه به گوشت باشیم

 طاقتم نیست دگر صومعه منزل  کردم       

هم شب دست به دعا تا  که انیست باشیم

 مطربان جار زنید و به جرس بانگ زنید    

دل افسانه  بدین فکر، که مجنون باشیم

 

 


87/7/25
10:56 صبح

شعر

بدست شیخ گنجی در دسته

در این خیمه شب بازی روزگار

درست است من هم عروسک شدم

درست است در سلک بازیچگان

نمایان به صد رنگ و مسلک شدم

 

سر نخ به دستان در این صحنه ها

نخ آویز دستان دگر شدند

تماشاگران را چه پنداشتی ؟

که مبهوت این گونه منظر شدند

 

به بازیچه و دستها بنگرید

همه حکم بردار یکدیگرند

گر از دیده ی من تماشا کنید

تماشاگران نیز بازیگرند

 

ولی من از آنگونه بازیچه ها

نبودم که بیهوده رقصان شوم

سر نخ ندادم به دست کسی

که از رقص او خود گریزان شوم

 

تماشاگران جمله حیران شدند

از این رقص و نقشی که من داشتم

در این صحنه ها جامه ی ساده ای

که بی رنگ تر شد به تن داشتم

 

چو این دید  آن خیمه شب باز دهر

که تنها تماشاگر صحنه هاست

فغان زد ، تو بازیچه کیستی ؟

که از دیگران نقش و رنگت جداست ؟

 

بگفتم سر نخ مرا دست توست

نه در دست بازیگران دگر

برای تو تنها برقصم ، ولی

به آزادگی در جهان دگر



87/7/25
12:0 صبح

اگه بی هوا کسی وارد زندگیت شد

بدست شیخ گنجی در دسته

 

 

اگه بی هوا کسی وارد زندگیت شد بدون کار خدا بوده
اگه بی مهابا دلها قبل از دست ها بهم گره خورد
بدون کاره خداست
اگه گریه هات تو خنده غفلت دیگران شنیده نشد تا خرد
نشی بدون که تنها محرمت خداست
                               
حالا هم که دلت شکسته وبغض تنهایی خفه ات کرده شک نکن

تنها مرهمت خداست
                                   
که از سر تواضع یه بهونه واسه نوازشت پیدا کرده

آخه میدونی؟؟؟؟
خدا خیلی تنهاست....

    

 


87/7/24
12:0 صبح

*خسته ام از آرزوها

بدست شیخ گنجی در دسته

   

                
*خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری*

*شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری*

*لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن *

*خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری*

*آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین *

*سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری*

**با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته *

*خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری*

*صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیده *

*خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری*

*عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی *

*پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری*

*رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :*

*شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری *

*عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها *

*خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری *

*روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث *

*در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری*
                        

<   <<   41   42   43   44   45   >>   >