سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/10/16
10:25 صبح

یا علی اکبر(ع)

بدست شیخ گنجی در دسته

السلام علیک یا علی بن الحسین یا علی اکبر

وقتی حسین بن علی یاد پیمبر میکند 


                                   نظر  به   قد و قامت  علی اکبر   میکند
ماه رخش دل میبره جلوء روز محشره


                                 حقا که پیر و مرشدم سلطان علی اکبره

روزعاشورا علی اکبر تا آمد نزد امام حسین (ع) فرمود: باباجان  به من هم اجازه ی میدان بده -آقا بدون معطلی فرمود :برو پسرم -علی عازم میدان شد - راوی میگوید دیدم حسین چند قدم پشت سر علیپشت سر علی حرکت کرد و دست بسوی آسمان بلند نمودوفرمود:خدایا شاهد باش کسی را بسوی میدان روانه کردم که خلقاْ و منطقاْ به جدم رسول الله شباهت داشت.آه بمیرم - برا اون لحظه ای که ازروی اسب بروی زمین افتاد -صدا زد:یاابتاه ادرکنی - بابا جان من هم رفتم خدا حافظ -بابا جان این جد ما رسو ل الله است که با ظرف آبی کنارم ایستاده - راوی میگوید دیدم حسین تاصدای علی راشنید سوار ذولجناه شد مانند بازشکاری بسوی میدان رفت - سپه کوفه و شام ایستاده = به تماشای شه و شه زاده = شه بروی نعش پسرافتاده =همه گفتن حسین جان داده((یاحسین یاحسین))آقا سرعلی را به دامن گرفته:بعدپرپرشدشدنت ای گل رعنا چکنم؟من به داغ تو جوانرفته زدنیا چکنم؟ بهرهردرد دوائیست مگر داغ جوان. من به دردیکه براو نیست مداوا چکنم؟(علی الدنیا بعدالکعفا) یعنی علی جان بعد ازتو اف بر این دنیا.یه وقت دیدند مولا دست به کمر گذاشته - نه طاقت ایستادن داره نه طاقت نشستن - لذا صدازد:جوانان بنی هاشم بیایید=علی را بردر خیمه رسانید= خداداندحسین طاقت ندارد = علی رابردر خیمه رساند.

لطفاْ به وبلاگ زیرهم یه سری بنید:

http://boshra2214.blogfa.com/


87/10/16
12:46 صبح

یاعلی اکبر(ع)

بدست شیخ گنجی در دسته

ای سرو بوستان ایستادگی! ای زیباترین گل باغ حسین )! ای جوان رعنا

 

و رشید حسین (ع) ای علی (ع) را یادگار! ای علی اکبر! گلستانی

 

 از زیباترین گل های فداکاری! و دریایی از آبیِ عطوفت را در دل

 

 خود، جمع داشتی، لوح عاشورا، در انتظارِ قلم شمشیر تو نشسته تا خاطره دلیر مردی های

 

 بدر و حنین را بر آن نقش نمایی و تمثال قدم های رسول خدا (ص) را بر پهنه کربلا حک کنی. تو که در صورت

 

ودر سیرت شبیه ترین بودی به پیامبـر خیر و برکت (ص)!

 

ســـلام و درود بی پایان بر صورت و سیرت پیامبر گونه ات.


87/10/15
11:51 صبح

گیرم حسین کشته شود زانتقام بدر- اصغرچه کرده که بر او این ستم شود

بدست شیخ گنجی در دسته

السلام على عبد الله بن ‏الحسین، الطفل الرضیع، المرمى الصریع، المشحط دما، المصعد دمه فى السماء، المذبوح‏ بالسهم فى حجر ابیه، لعن الله رامیه حرملة بن کاهل الاسدى

 

اگرچه شیره خواره بوده اصغر

بسی حاجت روا بنموده اصغر

گره  های  بزرگ دوستان    را

بدست کوچکش بگشوده اصغر

 

امام حسین (ع) وقتی علی اصغر را بر روی دست گرفت فرمود: ای کوفیان اگر به زهم شما من گنه کارم -  این طفل شش ماهه - هیچ گناهی نداره - با شما سر جنگی نداره - فقط از ازتشنگی داره میمیره - یه قطره آب برای او بدهید -  یا بیایید از من بگیرید خودتان به او آب بدهید و به من برش گردانید -  زیرا  مادرش در خیمه منتظره -

سطان کربلا تا تقاضای آب نمود = دشمن به تیر حرمله اورا بخواب نمود

مادرش در خیمه نشته گاهی گوشه ی پره خیمه رو بالا میزنه یه نگاهی بسوی میدان میکنه - با خودش فکر میکنه الآن حسینم علی رو آب خورده میآره - من اورا در میان گاهواره قرارش میدهم - براش لا لا یی میگم : لای  لای علی : لای  لای علی...آخ بمیرم برای دل مادر...

اما یه دفه می بینه - عوض اینکه حسین بطرف خیمه نزد اوبرگرده - راهش رو عوض کرد وبه طرف پشت خیمه ها رفت - او هم تحقیبش کرد - دید یه قبر کوچکی آماده کرد ه - قنداقه ی علی را توی قبر قراد - لذا صدا زد: عزیز زهرا گل پرپرت کو - قنداقه خالی مانده اصغرت کو - اصغر عجب سیر آب شد حسین جان _ از تیر کین در خواب شد حسین جان

آقا جان ! اجازه بده من هم از طفل شیر خواره ام وداع کنم - آخه من مادرم...آخه من مادرم..آخه من مادرم......

این گلِ حسّاس، علی‏اصغر است - غنچه‏ی احساس، علی‏اصغر است

آن‏که برایش به شهادت رسید - حضرت عباس، علی‏اصغر است

                                         **

طفل شش ماهه تبسم نکند پس چه کند

 

  آنکه بر مرگ زند خنده، على اصغر توست

 

 

أقا کی میخوای بیای  

به این وبلاگ مرتبط هم سرزنید:http://sangesabor.blogfa.com/

 

التماس دعا:    نظرنمی دهید؟                


87/10/14
11:43 صبح

روزششم محرم:حضرت قاسم بن الحسن

بدست شیخ گنجی در دسته

السلام علیک یا قاسم الحسن

شب عاشورا ی حسینی بود - آقا همه ی اصحاب و یارانش را در خیمه ای جمع کرد - شاید اجازه نمی داد زن و بچه ها حضور داشته باشند - ولی حضرت قاسم (ع) خودش را پشت سر مردان قرار داد - امام حسین(ع) سخنرانی کرد و فرمود: همه شما بدانید و آگاه باشید - فردا جنگ قطعی شده و دشمن فقط با من سرجنگ دارد -واگر شما ها بروید - دشمن کاری با شما ندارد - لذا من بیعت خود را از شما برمی دارم وهرکدام شما خواستید ازتاریکی شب استفاده کنید و ازکربلا خارج شویدو از اینجا هم خیلی فاصله بگیرید تا فردا صدای (هل من ناصرینصرنی) مرا نشوید - زیرا به عذاب الهی گرفتار خواهد شد - بنابر روایت هایی - امام چند لحظه سرخود را به پایین گرفت یا چراغ خیمه هارا خاموش کرد - تا اگر کسی خواست برود از روی حسین (ع)خجالت نکشد و راحی برود. خوب رفتنی ها رفتند و ماندنی ها ماندند - لذا امام حسین (ع)سربرداشت و فرمود : شما ها چرا نرفتید؟ همگی یک صدا با گریه و ناله فریاد زدند- عزیز زهرا ما کجا برویم ؟بعد از شما اف بر این زندگانی دنیا - آقا جان یک جان چه ارزشی دارد - ایکاش هزاران جان داشتیم و فدای شما می کردیم واگر هزاران بار ما را بکشند و زنده کنند باز دست از یاری شما بر نمی داریم.امام حسین (ع) روکرد به آنها و فرمود:من یارانی بهتر از یاران خودم سراغ ندارم - یعنی شما از اصحاب جدم رسول الله - از یاران پدرم علی مرتضی و از یاران برادرم حسن بهترید انشا الله خدا به همه ی شما جزای خیر عنایت کند - در پایان فرمود: فردا همه ی شما کشته خواهید شد - لذا بیایید خانه های بهشتی تان را به شما نشان دهم - یکی ازیارانش بلندشدو گفت: حسین جان ! ما بهشت را میخواهیم چکار - فقط بگو شما کجایی ما هم در آنجا با شما باشیم - بهشت را بهشته ام بهشت من حسین بود .در این هنگام قاسم بن الحسن از جایش بلند شد صدا زد عمو جان ! آیا من هم فردا کشته خواهم شد؟ آیا من هم به آن فیض عظیم خواهم رسید؟ یعنی این سعادت نصیب من خواهد شد که جانم را فدای شما کنم.امام حسین (ع) یه نگاه محبت آمیزی به قاسم نمود د فرمود: قاسمم ! من اول یه سئوالی ازت میپرسم بگو مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم جواب داد عمو جان ! {احلی من العسل) یعنی مرگ در کام من از عسل هم شیرین تراست . امام فرمود: قاسمم فردا تو هم کشته خواهی شد بعد از آنی که به بلاء عظیمی کرفتار شدی - در آن هنگامعمویت را به یاری می طلبی - من به کمکمت می آیم ولی نمی توانم کاری برای تو انجام دهم. لذا روز عاشورا از عمو اجازه گرفت و عازم میدان شد- آنقدر قاسم زیبا بود:که در باره اش گفتن: بر فرس تند رو هرکه ترادید گفت:باد گل سرخ را رو به کجا می برد.قاسم وارد میدا جنگ شد - ازرق یکی از شجاعان لشکریان عمرسعد بود و چهار پسرش هم در کنارش بودند - لذا برای خودش شرم میدانست که با این جوان سیزده ساله وارد جنگ شود - لذا چهار پسرانش را یکی پس از دیگری به جنگ قاسم فرستاد و همه کشته شدند - در این هنگام خودش با عصبانیت شدید وارد میدان شد و در مقابل قاسم قرار گرفت و گفت: من تا داغت را بر دل عمویت حسین  نگذارم از میدان خارج نمی شوم. حضرت قاسم (ع) فرمود: تو چه جنگاوری هستی که زین اسبت را نبستی ؟ و واردمیدان کار زار شدی؟ تا ازرق خم شد ببیند آیا قاسم راست میگوید یا نه ! قاسم بن الحسن شمشیر را بر کمر او فرود آورد و او را به همراه پسرانش به جهنم واصل کرد - در این هنگام عمر سعد دستور داد از هر طرف به سوی قاسم حمله ورشوند - لذا بدنش آماج تیر نیزه و شمشیر شد و در میان محاصره دشمن قرار گرفت - و فریاد زد عموجان ! قاسمت را کشتن - عمو جان! به یاریم بیا - راوی میگوید: امام حسین(ع) مثل عغاب شکاری به سوی قاسم شتافت - گرد و غبار تمام میدان را گرفته بود و چیزی معلوم نبود - همین که گرد و غبار فروکش کرد - دیدیم حسین(ع) در کنار قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته و میگوید: قاسم جان - چقدر بر عموی تو ناگوار است که تو او را بخوانی او به یاری تو بیاید ولی نتواند برایت کاری انجام دهد.  یاحسین یاحسین

                    التماس دعا

 


87/10/13
9:52 صبح

اللهم کل ولیک الفرج

بدست شیخ گنجی در دسته

 اباصالح دلم سامان ندارد

مگر هجران تو پایان ندارد

ابا صالح بیا دورت بگردم

بیا تا دست خالی بر نگردم

اب صالح بیا دردم دواکن

مرا با دیدنت حاجت روا کن


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >