چه با شکوهه کودکی ، زندگی عروسکی
خنده های یواشکی ، گریه های دروغکی
لبخند من شعر تو بود ، شعری مث جادوی شب
یه شعر از بر کردنی ، حس تماس دست و لب
حادثه تازه شدن ، شکفتن تو پیش من
دفتر تب کرده ما ، غزل مرد و شعر زن
بدست شیخ گنجی در دسته
چه با شکوهه کودکی ، زندگی عروسکی
خنده های یواشکی ، گریه های دروغکی
لبخند من شعر تو بود ، شعری مث جادوی شب
یه شعر از بر کردنی ، حس تماس دست و لب
حادثه تازه شدن ، شکفتن تو پیش من
دفتر تب کرده ما ، غزل مرد و شعر زن
بدست شیخ گنجی در دسته
ای به داد من رسیده ، تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی ، تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت ، توی لحظه های تردید
تو شبو از من گرفتی ، تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی ، برای من تکیه گاهی
برای من که اسیرم ، چوب پیری ، جون پناهی
یاور همیــــــــشه مومن ، تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت ، برای من شده عادت
ناجی عاطفه من ، شعرم از تو خون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم ، اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه ندانست ، که منو دادی نشونم
یاور همیــــــــشه مومن ، تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت ، برای من شده عادت
وقتی شب ، شب سفر بود ، توی کوچه های وحشت
وقتی همسایه کسی بود ، واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه شب ، تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست ، بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونیت به تنم مرحم کشیدی
برام از روشنی گفتی ، حلقه شبو دریدی
یاور همیــــــــشه مومن ، تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت ، برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست ، ای رفیق آخر من
به سلامت سفرت خوش ، ای یگانه یاور من
مقصدت هر جا که باشه ، هر جای دنیا که باشی
اونور مرز شقایق ، پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود
تنها دست تو رسیده ، دست بی ریای من بود
یاور همیــــــــشه مومن ، تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت ، برای من شده عادت
بدست شیخ گنجی در دسته
اگردر چشمانت نمی نگرم
دلیل بر سردی نیست
شاید ترسم از آن است
که مبادا نگاهت مردمک چشمانم را ذوب کند
اگر بی اعتنا از کنارت عبور می کنم
دلیل بر بی توجهی نیست
شاید از آن است
که می خواهم راز دلم راز بماند
بدست شیخ گنجی در دسته
روزگاری تو با ما بودی / سری به حالم می زدی
دیوانگی ها به سر بردیم / عاشقی ها ورق می زدیم
نگاه ها از هم می خریدیم / به لب ها چشم می دوختیم
اسم ها صدا می زدیم / دست ها تکان می دادیم
قدها بر انداز می کردیم / روز ها به سر می بردیم
من به خیال خود / زندگی بر وقف مراد بود
نه ، انگار سراب بود / نگاه ت دروغی بیش نبود
صدایت بی دلیل بود / حرفهایت ببخشیدا،چرند بود
نوشته هایت انگار بر روی آب بود / عشفت هم خیال بود
من دگر از تو و خودم نا امیدم / دگر هم در دنیایت نیستم
بدست شیخ گنجی در دسته
ای کاش می توانستم با تو بگویم
ا ز عشقم،از حسم فقط به تو
ای کاش در خیالت بودم
در روحت،در جسمت فقط در تو
ای کاش از آرزویت بت خبر بودم
از عشقت از فکرت به من
ای کاش بی من نمی توانستی
زندگی را، عاشقی را
ای کاش تو را می دیدم
می بوسیدمت،خیره در چشمانت
ای کاش قدرت نگاه در چشمانتا را داشتم
اما امان از . …………………….
ای کاش می توانستم با تو از راز دل بگویم
از اینکه وقتی با توام تو
دیوانه ام،بی حواسم
بی صدایم ، هیچ هم نمی دانم